دوش به غار، غار به دوش
بعضی ادم ها از غار مبعوث می شوند..
من یک غار روی دوشم دارم..
ارتفاع غار من به اندازه دوش من است..
من شب ها و روزهای زیادی را توی غار بوده ام..
اما می دانم برای بعثت نباید غارنشین شد..لاجرم غار به دوش شدم..
|
|
||
یکشنبه 94 فروردین 30 :: 1:36 صبح :: نویسنده : غار به دوش
ساعت یک شب خوابگاه همه خواب رگ فیلسوف من دوباره بیدار شده و میگه بنویس و نمی فهمه بدن یه حدی کشش داره :) بی بهونه می خوام واسه اینده بنویسم واسه بچه ای که اسمش رو می ذارم امید واسه بچه ای که روح استقامت باید توش پرورش داده بشه مادرت میتراست! تک تک لحظه هاشو مادرانه برات خواهد نوشت.. تقدیم به امید زندگیم و زندگی امیدم .. یادم میاد یه روزی یه جایی می نوشتم.. اسم پروفایلیم بود :امیده :) مونث امید :) می خوام بدونی مادرت از 6 سال قبل از تولدت تصمیم گرفته داستان تولدت رو در وجودش بنویسه.. الان می نویسه اما تو 24 ساله در منی.. امیدم :) مادر غارنشینت زندگی پر فراز و نشیبی رو طی کرد .. غار به دوش شد و دنیا رو گشت و 24 سال رو استقامت کرد.. و امیدم نور چشمم بوده همیشه و پشت هر برخواستن و تلاشم.. دارم به این فکر می کنم : من امیدم و امید در من متولد خواهد شد.. از این به بعد وبلاگ من میشه روایت زندگی یک زن که مسلمان شده و می خواهد مومن هم بشود.. و ایمان با اسلام فرق دارد.. و شنیده ام که مسلمانانِ مومن زندگیشان زندگیست...
موضوع مطلب : |
آرشیو وبلاگ
آخرین مطالب
پیوندها
آمار وبلاگ
بازدید امروز: 28
بازدید دیروز: 0 کل بازدیدها: 15263 |
||